loading...
بزگ اما آرام...
مجتبی جانی بازدید : 21 جمعه 15 تیر 1403 نظرات (0)

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید وداد زد سارا...

دخترک خودش را جمعو جور کرد .سرش را پایین انداخت و خودش را تاجلوی میز معلم کشید وبا صدای لرزان گفت:بلا خانووم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش میلرزیدعصبانی 

تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شدو داد زد

چقدر بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت را سیاهو پاره نکن؟ها؟

فردا مادرتو میاری مدرسه میخوام درمورد بچه بی انضباتش باهاش صحبت کنم

و دفتر را به میز کوبید

دخترک چونه لرزانشو جمع کرد ...

بغضش رو به زحمت قورت دادو اروم گفت:

خانم....مادرم مریضه....اما بابام گفته اخر ماه بهش حقوق میدن ...

اونوقت میشه مامانمو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...

اونوقت میشه برای خواهرم شیر خوشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...

اونوقت قول داده اگه پولی براش موند برای منم یه دفتر بخره تا من دفترای داداشمو پاک نکنمو توش بنویسم ....

اونوقت قول میدم مشقامو تمیز بنویسم....

معلم صندلیش را به طرف تخته چرخواندنگران وگفت:بشین سارا...

وکاسه اشک چشمش بر روی گوننه هایش خالی شد

برچسب ها اشک معلم ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 44
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 36
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 127
  • بازدید ماه : 127
  • بازدید سال : 1,862
  • بازدید کلی : 14,219